جدول جو
جدول جو

معنی کارگر بودن - جستجوی لغت در جدول جو

کارگر بودن
(یِ کَ دَ)
کارگر شدن. اثر کردن. مؤثر گردیدن:
نباشد سلیح شما کارگر
بدان جوشن و خود پولاد بر.
فردوسی.
یکی نیزه سالار توران سپاه
بزدبر بر رستم کینه خواه
سنان اندر آمد بچرم کمر
به ببر بیان بر نبد کارگر.
فردوسی.
چون شب درآمد (فیل گوشان) خویشتن را در میان دو گوش گرفتند و تیر بر گوشهای ایشان کارگر نبود. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارگر آمدن
تصویر کارگر آمدن
کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، کارگر شدن، برای مثال ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی آید (حافظ - ۴۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگر شدن
تصویر کارگر شدن
کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، کارگر گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(یِ شُ دَ)
کارگر شدن. اثر کردن. مؤثر واقع شدن. تأثیر:
چو نیزه نیامد بر او کارگر
بروی اندر آورد جنگی سپر.
فردوسی.
این لفظ که من گفتم و من خواهم گفتن
بر جان و دل دشمن او کارگر آید.
فرخی.
ازیرا کارگر نامد خدنگم
که بربازو کمان سام دارم.
بوطاهر.
این سخن بر دل قباد همچنان کارگر آمد که تیرکی بر نشانه زنند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 87).
پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره
هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.
سوزنی.
ز شست صدق گشادم هزار تیردعا
ولی چه سود یکی کارگر نمی آید.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(یْ /یِ دَ)
کارگر آمدن. اثر کردن. رجوع به اثر کردن شود. تأثیر کردن. مؤثر گردیدن. رجوع به کارگر آمدن شود: اکاحه، کارگر شدن شمشیر. (منتهی الارب) :
کنون کارگر شد که بیکار گشت
پدر پیش چشم پسر خوار گشت.
فردوسی.
چو ژوبین به رستم نشد کارگر
بینداخت رستم کمندش ز بر.
فردوسی.
تیر از زرّو سیم باید ساخت
تا شود کارگر بر این کنده.
سوزنی.
نهیب توهّم تنش را گداخت
نشد کارگر هر علاجی که ساخت.
نظامی.
از هرکرانه تیر دعا میکنم رها
شاید کزان میانه یکی کارگر شود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از کارگر شدن
تصویر کارگر شدن
اثر کردن، موثر گردیدن، موثر افتادن: (چون شب در آمد (فیلگوشان) خویشتن را در میان دو گوش گرفتن، د و تیر بر گوشهای ایشان کار گر نبود) (اسکندر نامه نسخه نفیسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارا بودن
تصویر کارا بودن
((دَ))
آماده انجام کار بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگر شدن
تصویر کارگر شدن
((گَ. شُ دَ))
اثر کردن، تأثیر گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
یاری دادن، یاری کردن در مزارع
فرهنگ گویش مازندرانی